هرگز به ظلم و جور
خیلی وقت بود که خبری اینقدر شُکهام نکرده بود. مغزم تعطیل میشود. هنوز دلم میخواهد دلخوش باشم به ترانه فرهاد : "هرگز به ظلم و جور...." . دلم خوش نمیشود. مغزم خود بخود میرود تا گذشته، روزی در پلیتکنیک. بهانه، آزادی بیان بود یا حکم آقاجری؟ یادم نیست. مهم هم نیست. سخنرانان مهندس سحابی و علی افشاری. توی سالن دانشگاه. اسپری فلفل هنوز نبود. اسپری اشک آور ولی چرا. شعارها و درگیریهای بعد مراسم. یک گوشهای ایستاده بودم و نگاه میکردم. یکهو دیدم میانه جمعیتم. شلوار پر از خاک و شُلام را یادم هست که بعدا در دانشکده تمیزش کردم. عکس فردای روزنامه. آن عکس از بالا. آن پلار سیاهی که از زاهدان خریده بودیم با جمشید. اولین درگیری فیزیکی من. امروزمراسم تشعیع سخنران آن روز بود و چه ظلمها برایشان رفت . داغی بر داغی. تعطیلِ تعطیلم. باشد که رهرو باشیم.
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 12 توسط .
|