امروز گوینده رادیو از فصلها می گفت و از بهار تعریف می کرد. با خودم گفتم که کدامشان را دوست تر دارم و این ترانه آمد توی ذهنم :

زمستون... تن عریون باغچه زیر بارون ...

اول که این آهنگو خیلی دوست دارم و بعد فکر کردم که زمستان واقعی است. بی هیچ بزکی . عریان و لخت و سفید و از نظر من زیبا.

برای احسان : رو در رو هم گفتم و آنجا نظرت را برایم نگفتی. چت را هم بخاطر همان عریان بودن آدمها دوست دارم. من آدمهای واقعی را دوست دارم. آدمهایی که مستقیماْ آنچه را می خواهند فریاد می زنند. حالا من می پسندم یا نمی پسندم در واقع مشکل خودم است . حق انتخاب دارم و می توانم آدمهایی که نمی شناسمشان ولی مثل اینکه مثل من فکر می کنند را برای صحبت انتخاب کنم. یک دقیقه - یک ساعت - یک شب - یک ماه و یا چندین وقت....

آدمای واقعی را دوست دارم.