یکی دو روز اخیر خیلی یادت بوده‌ام. میایی و نمی‌روی. آمدن‌ت در فکرم و غم نبودن‌ت سنگین‌ست. خبری هم از تو نیست و من به گذشت زمان فکر می‌کنم که دارد خیلی طولانی‌تر از آنی می‌شود که فکرش را می‌کردم. افتاده‌م به ورطه شمردن روزها و انتظارِ خالی؟ کاری دیگری از من برمی‌آید؟ از حال من اگر بپرسی شرمنده‌ام. نه از آنهایی که لپ‌ها را سرخ می‌کنند بل از آنهایی که کله را داغ می‌کنند.