هفته‌ پیش بود. خانه دوستِ مشترکی جرات کردم و حالت را پرسیدم. حالت که نه، اینکه خبری از تو هست یا نه. تازگی‌ها اسمت بسختی به زبان‌م می‌آید، چرایش بماند. گفت که خبری نیست. که کله‌شقی دیگر. که تلاشی نمی‌کنی که حداقل چند روزی بیرون بیایی. که تلاش که نمی‌کنی هیچ، سنگ هم می‌اندازی. که کله شقی. او می‌گفت و من توی ذهنم خوشحال می‌شدم. که اینقدر حالت خوب است که کله‌شقی کنی. که اینقدر سرحالی و خوش می‌گذرد که نخواهی بیایی. که خوبی. که خوب است آنجا. که هنوز کله‌شقی . از حال من بپرسی : چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی.