یک‌باره آمدم اینجا و خواندم و در دلم افتاد که دوست دارم باز بنویسم. اینجا بنویسم.

 

هی خواندم و به یاد آوردم روزها و شب‌ها و آدم‌ها را، نوشته‌های خودم و نظرات. از ایلیا که الان برادر اروند شده. احسان رفته، مبین همین هفته پیش بعد از نه سال آمد و دیدم‌ش و شرابی که دم رفتن بهم داده بود را باز کردیم و نوشیدیم خلاف مزه‌ش که خیلی خوب هم نبود. بامزه‌ش حس خوب چندین‌باری بود که بغل‌م کرد وقتی که فهمید که شراب را نگه داشته‌ام. مصطفی بیرون آمده و سفر می کند. یگانه مرده، خیلی‌ها آمدند و رفتند و هستند؛ خیلی‌ها.